خرید پر درد سر رضوان
امشب حنابندان دعوت دارم صبح رضوان زنگ زد که با هم بریم خرید .
رفتیم برا خانم کفشی که دیده بود بخریم شانس بد ما فروشنده گفت : تمام کردیم کلی حالش گرفته شد .
دلم سوخت از خدا خاستم حتما پیداکنیم اونیکه دوست داره رو براش بخرم از اونجائیکه خدا هیچ وقت منو نا امید نکرده 3 تا مغازه بالاتر کفشو پیدا کردیم بچم کلی ذوق کرد براش خریدم .
رفتیم مغازه ی دوستم که خانم یه عینک دودی شیک برداشت زد به چشمش خیلی بهش می اومد منم دلم نیامد براش نخرم اینم خریدم .
ولی خانم لاک سبزم می خواست که با شال و کفشش ست کنه از ارامگاه بوعلی کلی مغازه هارو گشتیم ولی پیدا نمی شد . بالاخره رفتیم پاساژ مهستان و یک عدد لاک خوش رنگ پشت ویترین مغازه به رضوان چشمک زد رفتیم داخل واز فروشنده خواستیم برامون بیاره گفت : تمام شده همون یه دونه مونده باید از پشت ویترین بیارم دستش درد نکنه اورد و لاک هم خریده شد .
رفتیم برا مامان رنگ مو خریدیم این وسط به این پری بیچاره هیچی نرسید .
ولی خدارو شکر رضوان هرچی دوست داشت خرید الهی به دل خوش بپو شه .