عروسی
دوشنبه شب حنابندان دعوت داشتیم به همراه رضوان ،امیر، علی و اعظم جونم رفتیم . جای همگی خالی خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم .
ماطرف داماد بودیم حنارو بردیم خونه ی عروس دستشون درد نکنه ترکوندن .اورگ اورده بودن خیلی عالی بود عروسم قشنگ بود برام حنا گذاشت .
امیر و رضوان انقدر تو ماشین دست زدنو جیغ کشیدن گوشای من بیچاره داشت کر می شد خیلی خوش گذشت .
دیشبم رفتیم عروسی فامیلارو دیدیم همه با هم می رقصیدن از جمله رضوان و امیر و بهناز و بهنوش که بچم بهنوش تبم داشت بمیرم براش مریض شده . الهی زود خوب شه .
خلاصه ساعت 12شب رفتیم دنبال عروس که بیاریمش خونه ی داماد اونجا هم کلی شلوغ کردیم .
موقعی که پدر عروس اومد که از اتاق بیارتش بیرون اصلا خوب نبود پدر و دختر گریه کردن از شما چه پنهون دلم کباب شد راست می گن هیج جا خونه ی پدر نمیشه منم گریه کردم همراه با عروس ناز .
دوباره تو ماشین امیر و رضوان مغز منو داغو ن کردن از بس صدای ضبط ماشین زیاد بود واینا جیغ می کشیدن عروس خانم و اوردیم تو حیاط داماد سیب پرت کرد امیر خان یکی گرفت خیلی خوش گذشت قسمت همه بشه الهی که خوشبخت بشن .