امروز صبح بعد از اینکه سرماخوردم و با مونا کلی لرزیدیم از سرما ی اتاق بالاخره آقای به قول خودش گفتنی ( مدیرعامل شرکت ) زحمت کشیدند بخاری رو ، گذاشتند دستش درد نکنه تمام کارا رو خودش تنها انجام داد . الانم اتاق گرم شده . رفتم صبح برا اعظم جونم لبو خریدم خیلی دوست داره بمیرم براش سرما خورده تازه خوب شده بود فکر کنم از من گرفته . خدایا من مریض باشم مهم نیست ازت می خوام افراد خانوادمو سلامت نگه داری اخه دل ندارم ببینم یه جا نشستن الهی همه ی مریضارو شفا بده . ظهر سر سفره امیر رضوان و زد خیلی دردش گرفت براش قاطی کرد نمی زاشت امیر نهار بخوره امیر بهش می گفت ( سلطانم مرا عفو فرما...