پری شب

عزیز دل خاله

امروز ظهر که رفتم خونه جاتون خالی مامان آش رشته گذاشته بود خیلی گرسنه بودم منتظر شدیم تا امیر خان تشریف بیارن. امیر امد گفت : بهنوش خورده زمین با صورت دلم حری ریخت اعصاب هممون خورد شد مامان زنگ زد ببینه به بهنوش چی شده افسان گریه می کرد می گفت : فکر کنم دوباره دماغش شکسته . حالمان گرفته شد سیر شدیم الان که دارم می تویسم فقط خدا می دونه چه حالی دارم دلم کباب شده بچم افتاده زمین کاش که من افتاده بودم . سر راهم رفتم بهش سر زدم بمیره خالش ، برای صورت ماهش ، خواب بود رفتم بوسش کردم بیدار شد کلی ترسیده ولی شکر خدا چیزی معلوم نبود اخه پارسال افتاد دماغش شکست خدایا ازت می خوام چیز مهمی نباشه براش نذر کردم ش...
16 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پری شب می باشد