پری شب

شب تولد

اصلا یادم نبود که ٧ مهر تولد امام رضاست همش می گفتم ای کاش تقویم یه روز عقب می اومد تا اعظم و علی تولد مشهد باشن . فقط خدا می دونه چه حالی شدم وقتی فهمیدم ٨ مهرماه روز تولده اقاست  . خیلی خوشحال بودم برا مامان اس دادم  نوشت اومدیم زیارت اینجا خیلی شلوغه از یه طرف خوشحال بودم از طرفی هم می ترسیدم خدا نکرده بمب بزارن حرم کلی استرس داشتم خلاصه الان که مامان برام تعریف می کنه همش بغض می کنه خیلی بهشون خوش گذشته الهی شکر خدایا ازت می خوام قسمت همه ی عاشقای اقا بشه برن پا بوسش . روز شنبه قرار بود علی و اعظم بیان همدان الهی خیر ببینه از زندگیش مونا بهم مرخصی داد . من موندم خونه و رضوان و امیر به اتفاق بهنوش و ب...
9 مهر 1391

خرید پر درد سر رضوان

امشب حنابندان دعوت دارم صبح رضوان زنگ زد که با هم بریم خرید . رفتیم برا خانم کفشی که دیده بود بخریم شانس بد ما فروشنده گفت : تمام کردیم کلی حالش گرفته شد . دلم سوخت از خدا خاستم حتما پیداکنیم اونیکه دوست داره رو براش بخرم از اونجائیکه خدا هیچ وقت منو نا امید نکرده 3 تا مغازه بالاتر کفشو پیدا کردیم بچم کلی ذوق کرد براش خریدم . رفتیم مغازه ی دوستم که خانم یه عینک دودی شیک برداشت زد به چشمش خیلی بهش می اومد منم دلم نیامد براش نخرم اینم خریدم . ولی خانم لاک سبزم می خواست که با شال و کفشش ست کنه از ارامگاه بوعلی کلی مغازه هارو گشتیم ولی پیدا نمی شد . بالاخره رفتیم پاساژ مهستان و یک عدد لاک خوش رنگ پشت ویترین مغازه به...
9 مهر 1391

روحش شاد

٢/٧/١٣٩١عمو به رحمت خدا رفت خیلی مهربون بود همگی براش  گریه کردیم  از خدای بزرگ می خوام روح پاکشو تو بهشت جا کنه و از گناهانش بگذره . دوستای گلم برا شادی روحش صلوات بفرستید ممنو ن       ...
6 مهر 1391

آش پشت پا

روز دو شنبه علی و اعظم رفتند مشهد . بابک ما را برد پارک برامون بستنی خرید بعدش رفتیم خانه ی ما شام لوبیا پلو درست کردم جای همگی خالی. سه شنبه مونا بهم مرخصی داد در نتیجه به اتفاق رضوان ، افسان ، بهناز و بهنوش گلم  برا مامان و بابا آش پشت پا پختیم . به دخترا گفتم  : اول شما امتحان کنین اگه خوب شده بود برا همسایه ها هم ببریم . شکر خدا خوشمزه شده بود من آش می ریختم تو ظرف رضوان و بهناز به همراه افسان تزئین می کردن مواد جهت تزئین ( پیاز داغ طلائی شده ، گردوی آسیاب شده ، سیر داغ ، گل محمدی ، کشک و در آخر نعنای داغ )  که با بهنوش آش ها رو پخش کردیم . امیر هم آمد و به جمع ما اضافه شد رضوان کلی فیلم گرفت که اعظم...
6 مهر 1391

عروسی

دوشنبه شب حنابندان دعوت داشتیم به همراه رضوان ،امیر، علی و اعظم جونم رفتیم . جای همگی خالی خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم . ماطرف داماد بودیم حنارو بردیم خونه ی عروس دستشون درد نکنه ترکوندن .اورگ اورده بودن خیلی عالی بود عروسم قشنگ بود برام حنا گذاشت . امیر و رضوان انقدر تو ماشین دست زدنو جیغ کشیدن گوشای من بیچاره داشت کر می شد خیلی خوش گذشت . دیشبم رفتیم عروسی فامیلارو دیدیم همه با هم می رقصیدن از جمله رضوان و امیر و بهناز و بهنوش که بچم بهنوش تبم داشت بمیرم براش مریض شده  .  الهی زود خوب شه .   خلاصه ساعت 12شب رفتیم دنبال عروس که بیاریمش خونه ی داماد اونجا هم کلی شلوغ کردیم . موقعی که پدر عروس اومد که...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پری شب می باشد