هفته ی آرام وخوب
روز یکشنبه مورخ 29/5/91 روز عید سعید فطر بود واراه ها تعطیل بودند تصمیم گرفتیم بریم شهر نهاوند به اتفاق خانواده ی خواهرم
خلاصه بعد از جمع کردن وسایل ساعت 8 صبح راه افتادیم هوا خنک بود من ،بهناز، بهنوش و رضوان سوار ماشین امیر شدیم ومامان وبابا وخواهرم با ماشین دامادمان راهی شدن .
چون رضوان بد جور دلش درد می کرد جو خیلی آرام بود الهی فداش بشم بهنوش اخماش تو هم بود وبه رضوان اشاره می کرد که ناراحته .
بعداز مدتی حال رضوان خوب شد وشروع کرد به همراهی کردن با ضبط ماشین و رقصیدن ، بهنوش وبهناز هم از یه طرف همراهیش می کردن از کلی روستا گذشتیم تا بالاخره ساعت 30/10به سراب گاماسیاب رسیدیم دیگه همگی خسته شده بودیم ولی از سراب خوشمان نیامد اما ناگفته نماند عجب رودخانه ای داشت آّب فراوان خدایا شکرت اینم تو این فصل سال این همه آب ، صدای قشنگی داشت جای همگی خالی نشستیم وصبحانه خوردیم حدودا نیم ساعتی شد .
تصمیم گرفتیم که برا صرف نهار به تپه ی گیان برویم سوار ماشین شدیم ودوباره سرو صدای بچه ها از کلی مزرعه گذشتیم توراه یه عقابی دیدیم چقدر بزرگ بود روی یه تپه نشسته بود.
ساعت 12 به تپه گیان رسیدیم . عجب جایی بود مثل جنگلهای شمال می موند بازم یه آب فراوان ،یه رودخانه ی پر سرو صدا چقدر صدای آّ ب و دوست دارم کنار رودخانه چادر زدیم خیلی شلوغ بود.
برنج درست کردم وبچه ها رفتن بگردن ،من ومامان طبق معمول مسئول پذیرائی بودیم بعداز درست کردن سالاد نشستم به عظمت خدا ی بزرگ فکر کردم با رضوان وبهناز کلی ارزوهامونو برا خدا نوشتیم انداختیم توآب تا ببره پیش خدا نخندین اینم یه جور حاجت خواستن دیگه.
بعد از صرف نهار دسته جمعی که خیلیم خوش گذشت یه کم استراحت کردیم بعد رفتیم یه دوری زدیم خیلی عالی بود بازم می گم خدایا شکرت .
ساعت30/6به طرف خانه به راه افتادیم .این هفته ای که گذشت من و مونا تنها بودیم و شرکت ارام بود حوصلم سر می رفت بی خیال گذشت شکر خدا هفته ی خوبی بود.
پروردگارا به خاطر همه چیز هایی که بهم دادی شکرت می کنم .
الهی شکر