جمعه
دیروز جمعه مورخ 24/6/1391به اتفاق خانواده رفتیم به گشت و گزار . تصمیم بر این شد که برای خریدن لوبیا سبز بریم امام زاده محسن (ع) به قول همدانیا امام زاده کوی . جاتون خالی این روزا هوا خنک شده و یه کمی هم سرد من و رضوان همراه با بهناز ، بهنوش ،بابک وافسان و مامان رفتیم . علی و امیر نیامدن .
برای رسیدن به مقصد از مریانج یکی از شهرستانهای کوچک همدان گذشتیم . چشمتون روز بد نبینه همین که وارد شهر شدیم بوی سیر کل فضارو برداشت نفس کشیدن برامون خیلی سخت بود .
بهنوش دیگه کلافه شده بود بیچاره مردمانش دیگه عادت کردن .خلاصه بد از مریانج وارد روستای سولان شدیم جای سرسبزی بود از اونجا به روستای موئجین رفتیم همه مسیر پر بود از درخت گردو و نا گفته نماند سیر تازه که بوی تندش مارو گیج کرده بود کلی به بوی سیر خندیدیم رضوان می گفت : اگه الان بریم خانه ی اینا برامون شربت سیر میارن .
و در اخر از روستای توئیجین باید می گذشتیم تا به امام زاده برسیم .کلی زا ئر از شهرهای مختلف اومده بودن باافسان رفتیم زیارت جای همگی خالی کلی دعا کردم برا دوستام از جمله مونا جون ، نایسل جون و سارا جونم .
از خدا خاستم همه خوشبخت وسلامت باشن .
بهنوش گفت : خاله پری منم می خوام بیام زیارت دوباره رفتیم بچم کلی دعا کرد الهی قوربون قلب مهربونش برم . بهنازو رضوان و مامان نیامدن زیارت رفتن برای خرید لوبیا .
سوار ماشین شدیم و به سمت خانه به راه افتادیم خواهرم اینا شام اومدن خانه ی ما و به اتفاق بچه ها لوبیارو سشتیم و خرد کردیم . خیلی خوب بود . از خدا می خوام افراد خانوادم کنار هم شاد وسلامت باشن .
الهی آمین